چرا به خوابم نمیاد

عشقم مهران ررررررررفت

چرا به خوابم نمیاد

حالم عجیب بد

دستام می لرزه و قلبم تند میزنه.سر درد عجیبی دارم.

نکنه مهران ازمن ناراحته که بخوابم نمیاد.شایدم دیگه دوسم نداره.خدای من دوس ندارم گریه کنم تا عذاب ببینه.اما واقعا سخته.بغضم میشکنه.

نکنه فراموش مهران شدم.بدترین چیز بی خبر بودن از عشقته.دارم دیونه میشم.تروخدا برام دعا کنید تا تو خوابم بیاد و بهم بگه هنوز دوسم داره.بگه من تو اخرت جفت اون میشم.

کم اوردم زندگی.دیگه طاقت نامردی ندارم.بخدا تسلیمم.هرچی دوس داری سرم بیار.دیگه عذابهای تو زندگی برام عادی شده.

هر روز یه دردی و یه زخمی.هنوز مرحم نشده.یه زخم و درد بدتر از قبلی میدی

مهران بهارت کم اورد.تروخدا کمکش کن.مهران بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم.من که همش میام مزارت توهم یه شب بیا بخوابم.بخدا اگه خوابتو ببینم اروم میشم.

همه میگه تومنو میبینی و دوسم داری.اما دارم نا امید میشم.توکه این همه بی وفا نبودی.مهران دلم گرفته نمیدونم باکی بحرفم که ارومم کنه.جز توکسی رو نداشتم و ندارم.دیگه وقتی با خونه دعوام میشه به کی برم بگم و واسه کی گریه کنم.هیشکی درکم نمیکنه.همه میگن خدا صبرت بده.کدوم صبر.مهران بدجور هواتو دارم امشب.اشکام میریزه و تو نمیدونم میبینی یا نه.اما مهران واقعا عاشقتم تروخدا بیا تو خوابم................

بیادتو ودیدن تو میخوابم

عاشقتم



+ نوشته شده در  یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:12  توسط دخترکی ساده